شما در حال مشاهده نسخه موبایل وبلاگ

مَهدی نامه

هستید، برای مشاهده نسخه اصلی [اینجا] کلیک کنید.

آقای من سلام

آقای من سلام


این روزها خبری در زمین در حال مخابره به تمام دنیاست


که تحریم های کشوری را بعد از سالها برداشتند

تا ما مدتی را در آسایش و

رفاه مادی بگذرانیم در زمین


اما دریغ که خبر ندارند

اهل زمین هزار سال است

به دور از رفاه فکری و قلبی و روحی دور از درک حضور گرم صاحب زمان شان در زمین فقط به زنده ماندن دلخوش کرده اند بی هیچ دغدغه ای!


آن زمان که با غیبت صغری

تحریم های کوتاه مدت ما

در ندیدن و ناشناس ماندن ت در زمین

آغاز شد ،


همه خاموش شدند و

راضی به این تحریم ها

که صاحب زنده ی قرآن در غربت بماند


با پایان غیبت صغری ،

باید الهی می شدیم و مهدی شناس

اما در آزمونِ تحریم های کوتاه مدت در غیبت صغری " مشروط " شدیم


و نتیجه ی غفلت های کوتاه مدت مان شد تحریمی بلند مدت


و حال سال‌هاست در غیبت کبری ،

چشم انتظار توافق

بین قلب و اعمال مان با خداوندیم


تا شاید برای پایان تحریم های بلندمدت در ناپیداییِ امام زمان مان ،

در مذاکرات به توافق برسیم


کاش می فهمیدیم

مهمترین تحریم " ناشناس ماندن "

صاحب زمان زمانه ی ماست

که غریبانه در میان ما در رفت و آمد باشد

و ما امام زمان مان را نشناسیم !

کاش می فهمیدیم

در این تحریم هزار ساله

مهمترین تبصره :

منع وصل خوانی ه حروف نام مبارک شماست


که سال‌هاست حسرت وصل خوانی حروف نورانی ه نام ت " م ح م د "

بر دل مان مانده


و تا برای مَهدی شناس شدن با اعمال و افکارمان به توافق نرسیم،

خدا هم اذن وصل خوانی حروف نام ت را صادر نخواهد کرد


برای پایان غیبت کبری :

نه سفیری فرستاده شد

و نه رفت و آمدهایی انجام شد


برای آغاز دوران شکوفایی ه ظهورت :

فقط کافی ست

ما هم در افکار و اعمال ه اجرایی مان به " اصلاحات " بپردازیم


یقینا خداوند ناظر بر اجرای این اصلاحات خواهد بود


شاید تحریم های ناشناس ماندن و غریبانه زندگی کردنت،

برای آغاز دوران طلایی ه ظهور ت

در دنیای ما هم " لغو " شود

بخاطر مَهدی

چقدر دلم می‌خواهد در عروسی آسمانی پدر و مادر معنوی ام باشم

که ببینم اهل آسمان چه می‌کنند در این میهمانی

که ببینم صاحب زمان عزیزم، مسرور است در خلقت

چقدر دلم برای مهمانی های پاک و الهی تنگ شده آقاجان !


چقدر دلم برای حضور روشن ت در جمع های زمینی مان تنگ شده آقاجان!

چقدر دلم برای مجلسی که نام ترا از ابتدا تا انتها در آن بیاورند تنگ شده آقاجان!


اینها همه بهانه است

دلم برای راضی دیدنت در

خاطره هایم در زمین تنگ شده


چقدر دلم برای دیدن نام ت

بر کارت های عروسی تنگ شده آقاجان!


چقدر دلم برای دعا کردن های پدرانه ات برای فرزندانت بر سر سفره های عقد تنگ شده آقاجان


دلم برای حاضر دیدنت در مراسم های ازدواج اهل زمین تنگ شده آقاجان!


که بیایی و دعاهای آسمانی ات بدرقه ی زندگی های مشترک مان باشد در زمین

کاش روزی بیاید

بله های زندگی مشترک ما در زمین با اجازه ی شما باشد

و حضور گرم شما در مجلس های ما باعث دلگرمی و سعادت باشد

تمنای من

صلوات که بر محمد (ص) و آل محمد علیهم السلام می‌فرستم

گویی

اهل بیت سَرورم محمد

از اولین تا آخرین شان

در قلب م حضور تازه ای پیدا می‌کنند


که من همه را به نامِ مهدی به نام می‌خوانم

و پس از خواندنِ میقات نامه ی

هر شب م در این ساعت :


خدا را به یک یک فرزندان

مادرم فاطمه (س)

سوگند می‌دهم و


عاجزانه و عاشقانه تمنا می کنم

ظهور مولایم را نزدیک کند


تا مولایم دلشاد از ظهورش باشد

امام مهدی (ع)

از وقتی به یاد دارم تا به امروز

تا حرف از " امام مهدی "

می شود


مباحثه ای عقلی و نقلی براساس

مدارک دینی و اَسناد تاریخی به پا می‌شود و

من می مانم و

دنیایی از نقل قول ها با روایت کنندگان بسیار و بحثی که نتیجه ای جز اثبات بودن ها و نبودن هایت در آن نبوده


گاهی خسته میشوم از بحث ها:

دلم میخواهد

تا نام ت می‌آید

یاد بابایی کنم که مدت هاست مسافر است و هنوز نیامده


گاهی دلم میخواهد با نام ت

دلتنگ بابایی باشم که دارم و

اجازه دیدنش را ندارم


بحث های نقلی و عقلی مرا از دوست داشتن ت دور کرد

که امام من بابای من است


و قبل از اثبات وجود بابا

باید بابا را دوست داشت


وگرنه استدلالها ، معرفتی برای درک حضورت نخواهند داشت


دعا کن باباجان

تا فرزند خوبی باشم برایت

....

مدتی ست

دلتنگ که می شوم برایت


بهانه ای جور می شود

برای تکرارِ یادت در ذرات وجودم


گاهی واژه ها را مأمور می کنی

بیایند و یادت را در قلبم زنده کنند


و گاهی هم ....


امروز " قاب عکسی بی تصویر" را بهانه کردی تا یادت را به قلبم

هدیه کنی


نه اینکه ، خالی بود و

چون تصویری نداشت به یادت افتادم!!!

نه.......


چون قاب عکس لبریز از حضورت

بود یادت کردم


آنچنان لبریز که دیدم نمیتوانم برای حضورت حَدّ و مرزی قایل شوم


به هر جا بنگرم.... :

خبر از حضورت هست مهدی جان

....

مدتی ست

دلتنگ که می شوم برایت


بهانه ای جور می شود

برای تکرارِ یادت در ذرات وجودم


گاهی واژه ها را مأمور می کنی

بیایند و یادت را در قلبم زنده کنند


و گاهی هم ....


امروز " قاب عکسی بی تصویر" را بهانه کردی تا یادت را به قلبم

هدیه کنی


نه اینکه ، خالی بود و

چون تصویری نداشت به یادت افتادم!!!

نه.......


چون قاب عکس لبریز از حضورت

بود یادت کردم


آنچنان لبریز که دیدم نمیتوانم برای حضورت حَدّ و مرزی قایل شوم


به هر جا بنگرم.... :

خبر از حضورت هست مهدی جان

بابای من

هر چقدر گفتند و نوشتند و خواندم بس است :

دلم خلوتی می‌خواهد آرام ،

تا کمی با شما در قلبم سخن بگویم

دلم برای بابای عزیزم تنگ است

آقاجان گفته بودی مسافری

و زود از سفر بر می گردی


آقاجان سفر را یا روزانه می‌روند

یا ماهانه یا سالیانه


چه شد که سفرت به هزاره ها رسید!


چه شد که آمدنت با تمامِ

تعجیل های ما به تأخیر افتاد!


چه شد که توفیق زیارت شما از چشم های ما گرفته شد!


اصلا چرا من متولدِ آخرالزمانم ؟


که هر چه از ندیدن بابا می‌گویم

مُدام تکرار می‌کنند

که آخرالزمان است

و بابای تو غایب است و ناپیدا !

باباجان

صدای دلم را می‌شنوی :

به حاضر بودنت ایمان دارم اما

من دلم ترا ظاهر می خواهد

یاد ت

رها از نقل قول های استدلالی و استنباطی می نویسم و

قلم را به دست قلبم می‌سپارم

شما را نمی دانم

اما از آن روز که گذشتگانِ ما

غیبت را به امروزم تحمیل کردند

تا مولایم هزار سال را غریبانه

در غیبت بماند

و تا به دنیا بیایم زمانه به آخرالزمانش رسید

و باز من ماندم و مولایی ناپیدا


گاهی عقلم

با استنباطی قولی و نقلی محکم می شود برایش


گاه دلم

با شعری می لرزد برایش


گاه چشمآنم

با تصویری پَر می‌کِشد به سویش


و گاهی قلبم

با نمازی کوتاه آرام میگیرد به یادش



دنیایم به قربانت

نمیدانم این روزها

چه بر سر علاقه های دنیایی ام آمده؟


نه پول میخواهم

نه ثروت دنیایی

نه زمین میخواهم

و نه تعلقات زمینی

نه....

دلم با زمین و انسان های زمینی که گاهی مبهوت دنیا شده اند

آرام نمیگیرد


دلم شما را میخواهد

مهدی را

آقایی ناپیدا را



به هر سو که نظر می‌کنم

به دنبال نشانه ای از حضورت میگردم


از هر کجا که عبور می‌کنم

به دنبال نشانی از حضورت

میگردم


با هر که سخن می‌گویم

بی اختیار جمله هایم لبریز از حضورت میشود


به گمانم مُقلب القلوبِ آفرینش

قلبم را به نام ت دگرگون کرده

که اینچنین مهدی طلب شده ام


کاش روزگاری بیاید

که زمان و زمانه ام را به دستان مهربانت بسپارم


و دلم آرام بگیرد که دنیابم

را به صاحب ش سپرده ام

غروب پنجشنبه

باز هم تقویمِ زمینی ام

به غروب پنجشنبه ها رسیده


من مانده ام

و دلتنگیِ

یک شب جمعه ی دیگر

تا اذان صبح


باز هم من مانده ام

و دلتنگیِ

یک دلشوره ی تکراری

تا اذان صبح


باز هم من مانده ام

و دلتنگیِ

اِضطرارِ قلبِ مُضْطرِ حقیقی خلقت

برای اذن ظهوری الهی



شما هم از این دلتنگی ها دارید؟


یا رَبَ الحُسَین بِحَقِ الحُسَین اِشْفِ صَدْرَ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَة (عج)

12